مانا

یک شروع سخت

سه سال طول کشید تا بالاخره شروع کنم به نوشتن. حرکت دادن یک ماشین زنگ زده واقعا سخت است مخصوصا بدون روغن کاری... بدون مطالعه...و با تردید های رخنه کرده در باورها...این را هم اگر الان ننویسم میمیرم:با وجود آدمهای روانی که باید همه انرژی و فکرت را برای کنار آمدن با آنها خرج کنی...   و اما چند تا گزارش از کارهای مانا: چند وقتیه که عشق لباس پوشیدن داره:لباسهای قدیمی که براش دیگه کوچیک شده+لباسهایی که هنوز براش بزرگن +لباسهایی که فصلشون نیست+...همه رو باهم میپوشه!مثلا ۷-۸تا شلوار و شلوارک و دامن رو روی هم و ۷-۸ تا تاپ و تی شرت و ژاکت +کلاه و شال...آها یادم رفت بگم و ۷-۸ تا جوراب!! چند شب پیش که همینطوری هم خوابش برده بود مجبور ش...
10 بهمن 1389

کوچولوی فهیم!

شايد دركش سخت باشه ولي مكانيزم احساسات اين كوچولو ها كاملا شبيه ماست فقط تجربه هاشون كمتره ...مانا دقيقا از همون چيزهايي كه ما رو ناراحت ميكنه ناراحت ميشه و از همون چيزهايي كه ما رو خوشحال مي كنه خوشحال ميشه، بايد اعتراف كنم اغلب چيزهايي رو كه فكر ميكردم نميفهمه ،كاملا ميفهمه و برعكس مواردي رو كه انتظار داشتم بدونه نميدونه...وقتی به جثه کوچولوشون نگاه میکنی... وقتی اینور و اونور میخونی که هنوز سیستم فلان و مکانیزم بهمان مغزشون کامل نشده، سخته که باور کنی غرور و دركشون هم قد خودته! بعضي وقتها فكر ميكنم شايد فقط مانا اينطوريه و اين خصوصيت خاص اونه...نميدونم... همچنان صبح ها وقت جدا شدن از دستم عصبانيه ولي دليل عصبانيتش رو به ر...
9 بهمن 1389
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانا می باشد